فاطمه دوست داشتنی مافاطمه دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

دخمل بلا , نور چشمی و عزیز دل مامان و بابا

فاطمه جونم 15 روزگیت مبارکککککککککک

سلام دختر زیبای من , فاطمه جونی عزیزتر از جون من       گل من امروز دوشنبه 30 دی ماهه , هقدهمین روز تولدته عزیز دلم .     این پست رو برای 15 روزگیت ( نیم ماهگیت ) نوشتم نازنینم ولی باور میکنی که تا به امروز وقت نکردم که توی وبلاگت قرار بدم نازنینم , آخه همه وقت من به تو اختصاص پیدا کرده عزیز دلم و حتی کارهای شخصیم رو با عجله انجام میدم گلم .     گل خوش بوی من , تو خیلی صبور و دختر آرومی هستی نازنینم ولی خیلی به شیر مامانی وابسته ای و وقتی بیداری فقط دوست داری شیر بخوری و شبها تا صبح , زود به زود شیر میخوای و توی بغل من داری شیر میخوری و فقط گاهی میخوابی و اکثر اوقات ...
30 دی 1392

بخشی از عکسها و اخبار بعد از تولد فاطمه جونی

 سلام به همه دوستای خوب و گل و باوفای خودم و فاطمه جونی       و سلامی به فاطمه جونی خوشگلم که حالا هفت روز از به دنیا اومدنش میگذره       دوستای خوب و عزیزم ببخشید که توی این هفت روز خیلی منتظرتون گذاشتم و نتونستم زودتر از این بیام و از خودمون براتون خبری بزارم و یا کامنتهای پر محبتون رو پاسخ بدم , باور کنید که از سر تنبلی یا  فراموش کردن شما دوستای نازنین و باوفای خودم نبوده و توی این یک هفته خیلی به فکر تک تک شما بودم اما واقعا شرایط به گونه ای پیش رفت که واقعا وقت برای استراحت هم کم داشتم و به هیچ وجه وقت نکردم که بهتون سر بزنم دوستان نازنینم ,  اما گاه...
21 دی 1392

خانم فاطمه تشریف فرما شدن

  الحمد لله رب العالمین سلام من بابایی فاطمه خانمی هستم به سفارش همسرم و برای اینکه شما دوستان منتظر هستین این پست کوتاه رو می ذارم بالاخره انتظار به سر اومد و خانم فاطمه قدم رنجه کردن و قدم رو چشم ما گذاشتن و به دنیا اومدن. دیروز 14 دیماه 1392 ساعت 10:50 صبح با وزن 3 کیلو و 20 گرم در بیمارستان ولیعصر خدا رو شکر حال مادر و نینی خانم خوبه خوبه وقتی حال مامانی بهتر شد کاملتر می نویسن این هم یه عکس از لحظات اول تولد خانم فاطمه عزیزمون       ...
15 دی 1392
2164 0 100 ادامه مطلب

مشخص شدن تاریخ زایمانم و یک سورپرایز برای دوستانم

سلام دخملی ناز و قشنگ مامانی , سلام فاطمه جونی مامانی     الهی من قربونت برم دختر گلم ,  باورم نمیشه که دیگه چیزی به اومدنت نمونده , باورم نمیشه که به زودی میتونم ببینمت , بغلت کنم , بوت کنم , دست و پاهای کوچولوت رو ببوسم و نگاهت کنم , وایییییییییییییییییی  واقعا باورم نمیشه ............... همش با خودم فکر میکنم که چه شکلی هستی , حتما که ماه هستی و دوست داشتنی , نازنازی مامان . فقط آرزومه که سالم و سلامت و بدون حتی کوچکترین مشکلی بیای توی آغوشم عشق من . اون وقته که دیگه اون لحظه میشه یکی از بهترین  و به یاد موندنی ترین لحظات عمر من .  ...
12 دی 1392
1